این مرد

دیگه زمان از دستِ من رفته

نیستی و حتی باورش سخته

تقدیرِ ما از هم گسستن بود

زانو زده مردی که سرسخته

زانو زده تو عمق تنهایی

پر میشه از بغض و غم و حسرت

هر شب میشینه روبه تصویرت

تصویر مات و ساکت و خلوت

این مرد،

باید بتونه توی تنهاییش

از آرزوی داشتنت رد شه

حتی اگه با دیدن چشمات

بازم تو تصمیمش مردد شه

تا اسمتو میپیچه تو گوشم

پس میزنم دلواپسیهامو

دوست داشتنت پوچه برای من

یادم میاره بی کسیهامو…

من تو خیالت غرق تردیدم

گفتی که عشقم دوستم داری

ای باور غمگین و شیرینم

از بیقراریام خبر داری!؟

این مرد،

باید بتونه توی تنهاییش

از آرزوی داشتنت رد شه

حتی اگه با دیدن چشمات

بازم تو تصمیمش مردد شه


منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *