مانده ام با غزلی بی سرو سامان بی تو
چه شود عاقبت گل به گلستان بی تو
تو نبودی که ببینی چه عذابی دارد
شب و تنهایی در نمنم باران بی تو
بی تو حتی وسط چله ی تابستان سرد
سردتر می شوداین سوز زمستان بی تو
چشم پوشیده و تاریک ره خوشبختی
این منم گمشده ای در دل طوفان بی تو
دختری را که گل از برق لبش میچیدی
شده سرگشته و غمگین و پریشان بی تو
به تنش رخت عزا بود, شب حجله ی خود
پای کوبان شده این درد کماکان بی تو
تو ترنجی گل خوش رنگ و نگاری در دل
چه شود اخر یک قالی کرمان بی تو
دیدگاهتان را بنویسید