نمیبینی که در سینه دلی آتشفشان دارم
نمیدانی که بغض سینه سوز بیامان دارم ؟
منم آن دختر نازکدلِ مغرورِ احساسی
که با شب گریه هایم پشت پایت داستان دارم
فقط یک روزنه امّید لبخند تو کافی بود
ببینی در وجودم ، قدرت صد پهلوان دارم
منی که در امان بودم میان حصر بازوهات
هراس از بال پروانه، هراس از آشیان دارم
اگر روزی اسیرت را بخوانی از ته دنیا
هوای پر زدن بی بال و پر تا پای جان دارم
بمان ای عشق نافرجام ، ای آغاز بی پایان
که با این بال زخمی ، حال تسخیر جهان دارم !
دیدگاهتان را بنویسید