دیگه برای از خوشی گفتن
تو این فضا طبعم نمیجوشه
وقتی دلیل خنده ی مردم
رخت سیاهی داره میپوشه
از چی بگم؟ از درد تنهایی؟
تنهایی مردی که بیداره
باید برای طفل چند ساله
از مادری میگفت که بیماره…
باید بخنده توی این دردا
دردِ نبودِ پول هر دارو
لعنت کنه بانی این دردو
مردی که میگفت که میکنه جادو
دیگه برای از خوشی گفتن
از کی بگم؟ از مادره خسته؟
یا دختری که واسه آمالش
به تن فروشی ها پیوسته!؟!
اینجا فقط یک لحظه خوشحالی
خوشحالیه بی مرز و پوشالی
لیست سیاه و سبز و آبی باش
رنگینکمان سرد و جنجالی
اینجا برای از خوشی گفتن
باید کر و کور، یه ملا شد
شادی فقط پیش همین قشره
قشری که در قدرت چه مهلا شد.
دیدگاهتان را بنویسید