می‌ترسی

تو از بودن کنار من، تو از آغاز می‌ترسی

شبیه جوجه قمری‌ها، تو از پرواز می‌ترسی

دهن کج می کنی بر طالع و تقدیر، این یعنی

ضعیفی و شبیه کودک لجباز میترسی

زمان از غوره حلوا سازد و از من شرابی تلخ

دریغا از صبوری با منِ همراز میترسی

زلیخای پریشانم، که پیرِ عشق دیروزم

نمی دانم چرا از عشق پر اعجاز می‌ترسی

میان هجمه‌ی ناکوک این نای پر از رازم

تو حتی از سکوت ساز در آواز میترسی

بیا روشن کنم شمعی در این تاریکی مطلق

که راهِ خانه را گم کرده‌ای و باز میترسی


منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *