پاییزی‌ترین خانه

به پاییزی‌ترین خانه، بهارانی نمی‌ماند

یقینا بغضِ من در سینه زندانی نمی‌ماند

 

شکرخند لبان من پر از اندوه یک بوسه‌ست

به لبهایم دگر ،لبخند چندانی نمی‌ماند

 

اگر پاییز اینگونه به غارت دست بگشاید

کنار حوض کاشی‌ رد گلدانی نمی‌ماند

 

کلاغ پشت پرچین دوستانش را خبر کرده

و میدانم که تا شب، رازِ پنهانی نمی‌ماند

 

چه باقی مانده از من، غیر چندین استخوان تکه

نخواب ای گرگ، چیزِ بابِ‌دندانی نمی‌ماند


منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *