پشت تمام خنده های من
یک “زن” میان گریه ایستاده
زخمای سرسام آور قلبش
معلونترین لبخند و فریاده
انگار از زن تا خود خنده
یک “تو” میان عکس جا مانده
لبهای پر تشویش و قرمز را
با گریه و اشکاش خیسانده
هرشب میان درد و تنهایی
با عکسهایت گفتگو کردم
آن دختر خندان و بی غم را
با اشکهایم جستجو کردم
بازم میان گریه خندیدم
دیدم که با هیچ کمبودی
تنها میان عکس خاک آلود
با قلب سردت مهربان بودی
دیدگاهتان را بنویسید