چنان بی خود شدم از خود که حالم را نمی دانم!
خودم اینجا دلم آنجا خیالم را نمیدانم؟!
نگاهم خیره در چشمی ,که در آن قهوه دم کردند
ولی افسوس من تعبیر فالم را نمی دانم!
همیشه پاسخ عشقم همان حال پریشانی ست
تو پاسخ باش وقتی من سوالم را نمیدانم
شکسته قامتِ باور,در این دام نگاه تو
نفس محبوس دراین دام ،بالم را نمی دانم!
زهره برنا
دیدگاهتان را بنویسید