مثل یک تیغ

من غم انگیزترین حالت یک لبخندم
که به اجبار،تبسم به لبم می بندم

تو فقط شاهد این مرثیه ی غمگینی
در دل معرکه از دور مرا می بینی

شوکرانی که هم اغوش شکر خند منی
داغ بر دامن و آتش به شباهنگ زنی

جسم این روح سراسر غم بی امالی
مثل یک تیغ که بر گردن سیبی کالی

شود آیا که غمی از دل من برداری
خنده ای تلخ به بخت سیهم نسپاری

می شود مرثیه ی غم به سرانجام رسد ؟
آوش آید,زن دلخسته به آرام رسد؟

 

زهره برنا


منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *