نشست در تب شعرم، زنی شبیه خودم
زنی که در همه حالش تورا نبرد از یاد
دوباره از تو نوشتم، و باز پرسیدم
چگونه قصه ی شیرین تلخ شد فرهاد؟
غرور چشمه شکست و صدای من هم مرد
سکوت میکنم آری، رساترین فریاد
چراغ های دلم را دوباره گم کردم
چه روزهای عزیزی که میرود برباد
دیدگاهتان را بنویسید