دسته: اشعار
-
مثل یک تیغ
من غم انگیزترین حالت یک لبخندم که به اجبار،تبسم به لبم می بندم تو فقط شاهد این مرثیه ی غمگینی در دل معرکه از دور مرا می بینی شوکرانی که هم اغوش شکر خند منی داغ بر دامن و آتش به شباهنگ زنی جسم این روح سراسر غم بی امالی مثل یک تیغ که بر…
-
دیرکردی
دیر کردی طعمه در قلاب دیر انداختی شاه ماهی-مرده ای در تور گیر انداختی رفتی و عشق آهو بودن این بره را با تفنگی در سر و افکار تیر انداختی این پلنگ خسته در رویای تسخیر تو بود ماه عریان را چرا در آبگیر انداختی؟! فال “حافظ” میگرفتی گونه ام قرمز نشد کودکانه دست بر…
-
پاسخ عشقم
چنان بی خود شدم از خود که حالم را نمی دانم! خودم اینجا دلم آنجا خیالم را نمیدانم؟! نگاهم خیره در چشمی ,که در آن قهوه دم کردند ولی افسوس من تعبیر فالم را نمی دانم! همیشه پاسخ عشقم همان حال پریشانی ست تو پاسخ باش وقتی من سوالم را نمیدانم شکسته قامتِ باور,در این…
-
غول جادو
میشد اینجا کنار تنهاییم ،جای عشق ختری باشد میشد این قلب پر دردم ، حامل درد کمتری باشد میشد بجای خواب و خیال، در هجوم فراری رویا مژدهی عارفانه ی تعبیر،بر دهان پیمبری باشد گرچه از هرچه آرزو خسته، بار دیگر برای دلگرمی آرزو کن که در محال چراغ، غول جادوی دیگری باشد! چشمها را…
-
بوسه سهل
من در این کلبه ی ویرانه ی خویش به لب سردِ حماقت ، ای عشقبوسه ای گرم زدم،هیچ مپرس,,, بوسه سهل است ولی،من به دریای خیالاتِ محالچه سفرها کردم، هرچه از صبر نوشتم، افسوسعاقبت چوب خیاناتِ تو خورد… “”چه گرفته ست دلم …””هیچ مپرس,,, زهره برنا
-
شمع فروزان
خواستم تا که گلی تازه ببویم که نشد مثل پاجوش من از خویش برویم که نشد خواستم مثل همان شیخ که حیران شده بود با چراغی همه ی شهر بپویم که نشد خاطرم هست دراین شهر مرا رنجاندند خواستم رد دگر شهر بجویم که نشد یا که پاییز شوم با غم رنگارنگم لحظه ای باد…
-
نیستان
رها کن این کبوتر را فنا کن آشیانی را رها کن شهرزاد قصه گوی خوش زبانی را نیستان با هزارویک شب آیا نسبتی دارد؟! که هر نی با دمیدن می نوازد داستانی را ! نمی دانم چه جادویی خدا در دست خود دارد که با باران بی رنگی کشد رنگین کمانی را چرا با دیدن…
-
بی تو
مانده ام با غزلی بی سرو سامان بی تو چه شود عاقبت گل به گلستان بی تو تو نبودی که ببینی چه عذابی دارد شب و تنهایی در نمنم باران بی تو بی تو حتی وسط چله ی تابستان سرد سردتر می شوداین سوز زمستان بی تو چشم پوشیده و تاریک ره خوشبختی این منم…
-
تردید
میرم ولی پیشت دلم گیره با هر قدم دورم ولی نزدیک آهسته تر میشه صدای پام من موندمو این جاده ی تاریک با خاطراتت کولمو بستم بی اعتنا به عشق و دلگیری به حرمتِ روز ای خوبمون حتی نپرسیدی کجا میری؟ شاید میون این همه تردید رفتن دلیلِ قاطعی باشه شاید نخواستی…
-
رنگین کمان جنجالی
دیگه برای از خوشی گفتن تو این فضا طبعم نمیجوشه وقتی دلیل خنده ی مردم رخت سیاهی داره میپوشه از چی بگم؟ از درد تنهایی؟ تنهایی مردی که بیداره باید برای طفل چند ساله از مادری میگفت که بیماره… باید بخنده توی این دردا دردِ نبودِ پول هر دارو لعنت کنه بانی این دردو مردی…